Page images
PDF
EPUB

توقف خواهد شد در زندان خواهم رفت و هرگز نجات نخواهم یافت مرد از زبان صراف هر چه از وزیر شنیده بود اظهار نمود اهل خانه اش فورا صندوقچه زر حواله او کردند وزیر زر باو بخشید و صراف را زجر و توبیخ کرد و از مجلس براند *

[ocr errors]

پرسید

قصه بخيل

بخيلي خريطه صددینار گم کرد چندانکه طلب نمود کم یافت گفت هر که یافته باشد بیارد که از ان ده دينار اران اوست اتفاقا بدست صالحی افتاد و بخیل را بداد و ایفای و عده خواست لیدم که حبه سیم را بصد جان عزیز میداشت گفت که درین خریطه یک صد و ده دینار بود حق خود گرفته دیگر چه میخواهی مرد نیکو سرشت پیش قاضی رفت قاضی مدعا عليه را طلبيد که وفای وعده چرا نمیکنی و حق این بیچاره نمیدهی گفت حق خود گرفته است دیگر چه میخواهد قاضی خریطه اش طلبید دید که همچنان سر بمهر است گفت که تو میگوئی در خریطه مفقود یکصد و ده دینار بود و درین خريطه يكصد دینار است این خریطه تو نیست از جای دیگر طلب کن و این کیسه حواله این مرد نما که از ان دیگر است و مالك این دیگر بوده باشد و آن مرد را گفت که تو این کیسه را امانت نزد خود دار تا که مالک آن پیدا شود

*

wife, who is remarkable for her ingenuity, was privy to it, and she will obey your commands. If you are innocent, she cannot comprehend the order which you send, and will say so in her answer. We will make the experiment ; and if you resist you shall go immediately to the Bastile."

The resolution was decisive. The letter was sent; and in less than an hour the money was brought in the bags in which it was originally sealed, and restored to the original owner. M. de Sartine discharged the banker, telling him the matter should be kept a secret, provided he acted with more faith and honesty for the future.

XCV.

ANECDOTE OF A MISER.

A MISER, having lost a hundred pounds, promised ten pounds reward to any one who should bring it to him. An honest poor man, who found it, brought it to the old gentleman, demanding the ten pounds. But the miser, to baffle him, alledged there were a hundred and ten pounds in the bag when lost. The poor man, however, was advised to sue for the money: and, when the cause came on to be tried, it appearing that the seal had not been broken, nor the bag ripped, the judge said to the defendant's counsel, "The bag you lost had a hundred and ten pounds in it, "Then, you say?"-"Yes, my lord," says he. replied the judge, "according to the evidence given in court, this cannot be your money; for here were only a hundred pounds; therefore the plaintiff must keep it till the true owner appear."

[ocr errors]

۹۶

قصه تعجب انگیز

که شنیدم پيري تبه بوده حال * غلامی همی خواست صاحب جمال یکى ابن اخ بود وي را بخواند * به پیش نظر مثل جانش نشاند * بگفت اي پسر دست کوتاه شد * که بيرى بملك دلم شاه شد نه جنبد همی دست از ضعف دل نه خیزد همی پا که ماندم بگل ندانم همی کرد کاری درست که از پیریم عضوها گشت سمت * بخواهم همی یک پرستنده که باشد بحكمم سرا افگنده * نه پیچد سر از حکم و رایم همی*

چو گویم نهد سر بیایم همی غلامی نکو منظر و حور وش بهو کار فرمان برو حکم کش بود چابک و چست فرمان پذیر چنان کش نباشد بگیتی نظیر * غرض جمله سرتا بيا حكم كش که یابم رهایی ازین کشمکش * جوان شد روان دربی جستجو که یا بد غلامی برد پیش او * جهان سربسر پی سپر کرد مرد ولی از تمنا همی گشت فرد * غلامی یکی داشت بخرد جميل* که مرحاجتش را همی بدکفیل * بدل گفت این را برم پیش عم* برم از داش بار اندوه و غم * طلب کرد مرد پرستار را * خردمند و غمخوار و هشیار را * بد و گفت اي مايه نکوئی . بفرمان بنه سرمكن بدخوئي * برو پیش آن پیر و خدمت گزار * نیاری ز فرمان او هیچ عار * ز چوگان حکمش روی همچو گوي ز میدان سبقت بري پيش گوي غلامش سرافکند و فرمان بکرد دوان آمد از جا بر پیر مرد چو مو بنده را پیر فانی بدید * ستودش فراوان چنان چون سزید بهر کار داد آنگهش دسترس* که هشیار بین کار را پیش و پس * ترا سر بسر شد همه چیز من چنان کن که تحسین کنند انجمن * غلامش ثنا گفت و بردش

*

*

XCVI.

A CURIOUS ANECDOTE.

An old gentleman, having occasion for a footman, desired his nephew to look out for one; and as he could not find any other whom he thought would suit him, he desired his own to hire himself to his uncle. The man, who revered his young master, reluctantly quitted him; but being persuaded it would be for his advantage, he repaired to the old gentleman, who being confident that his nephew would not recommend him an improper person, only asked him, if he understood sequences. "I do not know, sir," replied the man; "but if you will be pleased to explain yourself, I hope I shall be able to give you satisfaction."-" I mean," said the old gentleman, "that when I order you to lay the cloth, you should understand by it all the things connected with it, as the knives, forks, salt, spoons, &c. &c. And so upon all occasions, not to do barely what you are bid, by word of mouth, but to think of the con-sequences, sequences, or dependencies of one thing upon another."

The man assured him, that he had not the least doubt of pleasing him: accordingly he was hired,

نماز

جفت

*

[ocr errors]

سر سجده بنهاد و روی نیاز * چوچندی برآمد برین ناگهان دگر گونه گردید حال زمان * قضا را اجل بر سر پیر مرد یکی تاختن را سر آغاز کرد * چو رنگش شد از ضعف دل همچوکاه روان دمبدم از تف سینه آه * مر آن بنده را گفت هین زود زود * کنیزک بیار و بیا همچو درد دران رفت و گفتا که خیزای کیر ز خدمت مدار انچه خود را عزیز * چو برگشت زانجا بدل گفت کای * بخدمت گذاری نهم پیش پی * به پیش حکیمی یکی رفت و گفت * که آقای من گشت با مرض * بهمت یکی مردمی کن حکیم * که بر گردد ازوي عذاب اليم * حكيمش يکي نسخه مرض كان سپرد و بگفت که بسیج راه جوان سوی بازار آهنگ کرد * بدست آورید انچه داروی درد * چو از جایگه مرد کامی شمرد * خیال دگر باطل از جای برد نشاید که این جمله داروي درد * برآره ازان پیر فرخنده گرد پس آن به که اسباب کفن و جهیز برم با خود آن را دگر هرچه چیز * چواین کارها جمله شد ساخته * بیاید برش گردن افراخته • غضب ناک گفت اي فرومايه خير * نگفتمت زودی بیا پیش پیر * چورفتي بكاري و دير آمدي * یقین شد که از ما آمدی * برو راه خود را فرا پیش گیر * وزین پس میا پیش این مرد پیر * غلام از سخنهاي آن پیر مرد * یک آهی برآورد از سینه سرد * سو عجز بر خاکپایش نهاد * لب عذر را بر گنه کشاد * کنون زین خطاها که از من وجود * گرفت است بار ندامت فزود * به بخش اي خداوند حلم و حيا * منم مس تولي جمله تن کیمیا * دل رفته پیر آمد بجاي • خطا جمله بخشیده و کردش ثناي * وکیلش که بد مرد را پیش خواند * سخنهاي زينگونه در پیش راند و زان پس که من زین جهان بر شوم * به پیش خوادوند جانها روم تو این بنده را زود آزاد کن زمال فراوان دلش شادکن * نباشد کسی کو بفرما یدش بکاري که او را نکار آیدش * اگر این وصیت بجا ناوري به پیش خدا در برم داوري *

تو سیر

بر

« PreviousContinue »