Page images
PDF
EPUB
[ocr errors][merged small]

نقل آورده اند که زنی مکانی بکرایه گرفت و اقامت پذیرفت

شی شیطان سیاه پوش بر هئیت نسوان و چهره چون برق درخشان نمودار شد و زن را گفت که بر پی من بیا و از نظرش غایب شد زن ازین واردات بر آشفت و همه شب خواب نگرفت شب دوم مرد ذو قرابت را جهت اطمینان خاطر و رفع خوف تنهائی همخانه کرده و واردات دوشینه در میان آورد مرد دلش داد و رخت خواب دران مکان نهاد زن آن شب هم همان آش درکاسه چشید و مرد هم براي العين مشاهده دید هر دو ازین واردات عجیب و سانحات غريب تمام شب در ناله و فریاد بسر بردند و شبار روز کردند *

على الصباح زن آن خانه را بگذاشت و مکان دیگر کرایه گرفت صاحب هر چند بدلداري او پرداخت زن سخن او را بسمع اصغا

نینداخت

القصه چون این سانحه شیوع یافت و در هر کوچه و برزن منتشر گردید خلقی گرد آن خانه انجمن شد رفته رفته بگوش مستولون که شاعر بي بدل و امیر بی مثل بود رسيد يك جفت

XCII.

A DUBLIN ANECDOTE.

A FEW years ago, a woman, who rented a snug house in Dublin, alarmed the neighbourhood with a strange story of a ghost, dressed as a female, in black robes, that opened the curtains of her bed, surrounded by an illumination like lightning, and with a countenance labouring under some heavy burthen beckoned the woman to follow her. The person haunted called in two relations to sleep with her the next night, but they were also equally frightened with groans and an uncommon noise, and left the house next day.

The occupier of the house still persisted that she was not only haunted but threatened by the ghost, and to this she made the most solemn oaths, as well as imprecations, and accordingly took lodgings in a neighbouring street.

The story having gone abroad, hundreds were daily drawn by curiosity into the street where the haunted house was, and it becoming the subject of conversation every where, Mr. Nolan, so well known for his poetical and political abilities, took up a sporting bet, that he would suffer himself to be locked up in the house, one whole night, without the company of any human being. About nine o'clock he went, and was shut in; but for the sake of defence against any improper practices, he took with him a dog and a case of loaded pistols, and

تفنگ دور آهنگ و سکی آهنین چنگ همراه کرده دران مکان رفت و گفت که در را از بیرون قفل زنند و خود را یکسوکنند تا کسی گرد آن نگردد و پیرامون خانه نرود و خود دران منزل شب همه شب بیدار ماند و چشم بر دیدار دیو دو چار چون هیچ ندید و شب بآخر رسيد باه داد سماط خواب گسترانید و باستراحت تمام خوابید سپیده دم پرستارانش بر در حجره رسیدند و خواجه را بخواب راحت دیدند نام یزدان بر زبان راندند و شکر خدا گفتند و میخواستند که خواجه را بیدار سازند و گوش بر کوائف دوش اندازند که از آواز ایشان خود بخود بیدار گشت و چشم را وا کرد هريك زبان آفرین کشادند و صداي احسنت بلند کردند مستر گفت که تمام شب بیدار بودم و همه شب خواب نکردم هیئتی ندیدم و هیبتی نکشیدم مگر آوازي مهیب می شنیدم و صداي عجيب بگوش ميرسيدم چون آواز عنقریب میشد میگفتم کسی که پیش من خواهد آمد هلاك خواهم ساخت و سرش خواهم انداخت چون درسه بار مکرر کردم آن هم بر طرف شد و صوتی بلند نگردید مگر آن لعین از خوف من بگریخت و اقامت خود ازین مکان برانگیخت حالا ترسی و خوفی نماند هر که خواهد درین مکان بماند و بشادي تمام شب بگذراند

۹۳

قصه خطیب ملک کنتر بری

سیاحی خطیب را هوای سیر در سر پیچید و خود را بتخرج بلدان بیرون کشید هر شام در شهری و هر بامداد بر ره گذری میگذرانید *

شبی در سرای رسید و بساط راحت چید بعد فراغ طعام بالای بام برآمد و هر سو نظری افگند از دور آوازې موهوم بگوشش رسید

was not released till six o'clock next morning, when he was found by his companions fast asleep. Suffice it to say he saw no ghost, though he heard a great deal of noise, and loudly threatened to shoot the first who should approach him, whether of this world or of the other. The discreet ghost desisted, and the people got rid of their fears in that neighbourhood.

XCIII.

ANECDOTE OF AN ARCHBISHOP OF CANTERBURY.

AN archbishop of Canterbury, making a tour into the country, stopped at an inn for refreshment. Being at the window, he observed at a distance, in a solitary wood, a well-dressed man alone talking, and acting a kind of part. The prelate's curiosity was excited to know what the stranger was about, and accordingly sent some of his servants to observe him, and hear what he was rehearsing; but they bringing him back an answer no way satisfactory, his grace resolved to go himself. He accordingly repaired to the wood, ordering his attendants to keep at a distance. He addressed the stranger very politely, and was answered with the same civility. A conversation having been once entered into, though not without interrupgrace tions by an occasional soliloquy, his asked what he was about? "I am at play," he replied. "At play!" said the prelate; " and with whom? You are all alone."—" I own," said he, " sir, you do not perceive my antagonist; but I am playing with Providence."-" Playing with Provi

یکی را بدریافت آن روان کرد خادم دیده و شنيده عرض نمود خطیب نمود او بسمع قبول نفرمود خود بر اثرش روان شد چون بدانجا رسید دید که مجردی مجذوب است و از عقل بالکل مسلوب بعد ادای تعظیم گفت که در چه کار مشغولی که از نعم دنیا ملولی گفت با حریف خود بازی میکنم خطیب گفت حریف تو کیست و بازی تو چیست گفت حريف من خداوند گنج است و بازی من شطرنج خطیب گفت چرا بازی میکنی و خود را در تک پیل حرمان ميانگنی مجذوب گفت تا از دست برد زمان رهایی یابم و کشتش نخورم خطیب گفت از حریف خود بازی مییابی یا رخ می تابی مجذوب پیاده وار سراسیمه و کج صبح بر زبان آورده گفت گاهی شه مات میکنم و گاهی مات میشوم خطیب گفت مات بچه طور میشوی و وقتی که مات میکنی چه کار میکنی مجذوب گفت هنگامی که مات میشوم نقدش بمسکینان نفقه میدهم و گاهی که بازی میگیرم خداوند عز و جل از بندگان خویش مرامیدهاند اکنون بازیم از دست رفت و پنجاه دینار خسارت پذیرفت این بگفت و خریطه از جیب بر آورد و پنجاه دینار ازان بخطیب داد و سر درواه

[blocks in formation]

خطیب ازین ماجرای عجیب سخت درماند و ندانست که این زر را چه توان کرد کام ناکام روان شد و نقد را بفقرا داد و ازین سانحه غریب همسایگان را مطلع کرد چون شب درآمد

1

« PreviousContinue »