Page images
PDF
EPUB

چون خوابش در گرفت رخصت استراحت خواست دستوری نیافت باز بعد ساعتی اجازت طلبيد فرصت ندید تا آنکه حالتش متغیر گردید و گلویش گرفته شد و بهزار محنت میخواند و مادرش همچنان تاکید می نمود چون از کار عاطل گردید و طاقتش باطل گشت خاموش ماند و دم نمیزد مادرش زبان نصایح بکشاد و گفت ای بی رحم چون تاب مشقت نداري بردیگران چرا سختی ميکني بار دیگر اگر چنین حرکات ناشایسته خواهي کرد زیاده برین سزا

خواهی یافت حالا برو وخواب کن *

قصه شاه چارلي ما كني

آورده اند که در زمان پیشین و ایام نخستین شاه چارلی ماكني در عهد حکومت ملک پارس اطفال خرد و بزرگ را تربیت میفرمود و اديب براي تادیب کودکان و ضیع و شریف مقرر نمود باری هريك را امتحان میکرد و نظم و نثر آنها معاینه میدید روستازادگان را از اطفال شرفا فایق یافت جای آنها در پهلوی خود کرد و دست تفقد برسر آنها مالید و سزاوار الطاف بی پایان به پسندید

"Read on," said the Queen. Again the Princess stopped ; again she received an order to proceed; till at last, faint and breathless, she was forced to complain. Then did this excellent parent exhort her daughter to forbear indulging herself in ease, while she suffered her attendants to endure unnecessary fatigue.-An illustrious example to mothers, how to create and improve occasions for forming the dispositions of their children.

LXX.

ANECDOTE OF CHARLEMAGNE.

SEVERAL boys had their education at the great school in Paris, by particular warrant from Charlemagne. This Prince, returning into France after a long absence, ordered those children to be brought to him, to produce prose and verse compositions. It appeared that the performances of those of a middling and obscure class greatly excelled those of higher birth; on which that wise Prince, separating the diligent from the remiss, and causing the former to be placed at his right hand, thus addressed them" Beloved children, as you have sedulously applied yourselves to answer the end of my putting you to school, and have made proficiency in such studies as will be useful to you in the course of your life, you may be assured of my favour and good-will. Go on, exert your genius, carry your improvements to the highest pitch, and I will ever

* ع * هنر هر کجا یافت قدر تمام من بعد نظر قهر بر نجبازادگان افگند و ملامت آغاز کرد که اي مغروران بی هنر نمی دانید که بیهنر

بجوي نمی ارزد عمر عزیز را در لعب و بازي چرا بر باد میدهید و بر متاع فاني دنیا مغرور اید و دولت بی زوال علم را فرا چنگ نمی آرید لازم که گوش هوش بر نصایح و مواعظ کشوده بخلاف گذشته کوشش و جوشش بلیغ بکار برید و گوهر بی بهاي هنر را بکف آرید و الادست تغابن خواهید گزید و سودی ازان نخواهید دید و از پایه اعتبار خواهید افتاد و انگشت ندامت بر لب خواهید نهاده

VI

قصه يهودي

یکی يهودي را براي کفالت پیش حاکم آورد خصمش رشوتی به یهود داد که ضامن مشو حاکم پرسید که اینقدر زر ميداري که ضمانت بر آري يهود گفت نصفی ازان هم موجود ندارم اگر راست پرسی وکیل خصم تمسك بيست دینار بمن داده که کفالت غدر بکار برم آینده راي فرمان رواي است هر چه

درين

فرمان باشد کار بند شود حاکم عجب ماند و دست فرمان برافشاند

و مجامعه رفع کرد و هیچ بر زبان نیاورد *

and reward you with bishop

have a value for you, ricks and abbeys." Then turning to the left, with a stern countenance and contemptuous accent, he said; "As for you idlers of a noble blood, unworthy children of the most eminent families in my kingdom, male lilies, delicate puppets, taken up with beautifying yourselves, because titles and lands will fall to your share, you, forsooth, have made no account of my orders; but, instead of walking in the path to true honour, and minding your studies, you have given yourselves up to play and idleness. I declare, however, upon my honour, that all your nobility, and girlish pretty faces, and fine clothes, are of no weight with me; and depend on it, unless you turn over a new leaf, and by unwearied diligence recover your lost time, you are never to expect any thing from Charles."

LXXI.

ANECDOTE OF A JEW.

Not long since a Jew came to the Court of King's Bench, to justify a bail for 18007. When the usual question was asked him, if he was worth 18007. after all his debts were paid; he replied, "My lords, upon my vord, it is a very great sum; and as I am not really worth de half, I will not justify, my lords, for it; but, as de attorney here did give me a twenty pound bank-note to justify, what would your lordships have me to do with the monies? The Earl of Mansfield, who seemed struck

[ocr errors][merged small]

شاه برونس را با شاه توسیلس در هم شوري روي داد و بازار قتال و جدال رو بگرمی نهاد اخر الامر شاه بروس شکست فاحش خورده دل بر هزیمت مستحکم کرد و جان را سلامت بردن غنیمت شمرد دران اتنا توسیلس که یار وفادار او بود و افواج زندونی او را نمی شناخت پای اقامت در میدان افشرد و گفت که شاه برونس صنم و بکمال دلیری و شیری بانگ و نعره میزد و هر طرف حمله می آورد سرانجام گرفتار کمندش کردند و پیش خصمش بردند مردانه وار بیردای تمام بحضور شاه زبان بکشاد و گفت که شاه بروتس دوست من بود چون وقتش تنگ دیدم از همت خود نه پسندیدم که یار گرفتار باشد و من بر کنار لهذا تزويری انگیختم و او را ازین تهلکه رهایی بخشیدم که درضمن این اجري عظيم تواند بود از هر کنار آفرین بگفتند و وفاداریش به پسندیدند درین اثنا خبر وفات بروتس رسید شاه زندونی گفت ای دلاور شادباش و از خون خود آزاد یار تو این جهان را پدرود کرد و رو در عالم فانی آورد حالا ما را بجای او پندار و همت برفاقت من گمار که زیاده ازان در رعایت خاطر تو کوشش خواهد رفت و هیچگونه در مراعات مرادات تو دریغ توجه نخواهد شد توسیلس رفاقتش قبول کرد و بدیانت خود شاه را مسرور نمود شاه نیز بنوازشهاي

گران و عطاهای بیش از بیش را نیش میفرمود

« PreviousContinue »